زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

مثل همیشه کمکم کن

شب قدر است و من قدری ندارم چه سازم توشه قبری ندارم  شب عفو است و محتاج دعایم ز عمق دل دعایی کن برایم   ************** 23 تیر داشتم سریال مدینه رو میدیدم که یهو حس کردم پریود شدم بدو رفتم دسشویی واااااااااای از یادآوریش هم اعصابم خرد میشه و تنم میلرزه سریع رفتم بیمارستان اقبال معاینه شدم گفتن دهانه رحم بستست فرستادنم بیمارستان آرش اونجا هم معاینه شدم  آب پاکی رو ریختن رو دستم گفتن احتمال سقط بالاست... همش التماس خدارو میکردم نه بخاطر خودم ...  میگفتم بدل شوهرم رحم کن که چقدر با وجود این بچه شاد شده... غرق خون بودم ولی ناامید نبودم... فرستادنم سون...
25 تير 1393

مغز فندق من

خدایا واسه تپش قلب زندگیم شکرررررت  دیروز با کلی ترس و استرس رفتم سونوگرافی داپلر... برای کنترل رشد جنین هواسم به مونیتور روبروم بود داشتم تماشات میکردم که یهو... تالاب تولوب صدای قلب کوشولوی زندگیم پیچید تو اتاق ... خدای من باورم نمیشدددددددددددد... قدرت و عظمتتو شکرررررررررر گریم گرفت... دکتره که ذوقمو دید یه بار دیگه پخشش کرد...  آخیییییییییییییی جای بابایی خالی... خداروشکر همه چی روبراه بود برای 21 مرداد آخر هفته 13 وقت برای سونو ان تی و غربالگری دادن... اینم اولین عکس از تمشک خوشمزه ما...   خدایا بخودت میسپارمش... مواظب تودلیم باش......
18 تير 1393

الهی من قربون قلب کوشولوت بشم

فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ   خدایا شکرت بخاطر فرشته ای که بهم بخشیدی تا آخر عمرم شکرگزارت میمونم روزها و لحظه های شیرینیه...  مثل رویاست... باورم نمیشه بالاخره یکی از بزرگترین آرزوهام برآورده شده... و دارم روزهای مادرانگیمو با ذره ذره وجودم زندگی میکنم... یه موجود کوچولو حالا شده همه دنیای من و بابایی  با خون و جون من بزرگ میشه... و خونه کوچیک و دونفره مارو رنگ شادی و تازگی میبخشه... دیروز با ترس و دلهره رفتیم سونوگرافی ... بالاخره روزیکه مدتها منتظرش بودم رسید... خدایااااااااااااا شکرررت یه دونه جوجه به دل مامانش چسبیده...
3 تير 1393
1